این تجلّی ذاتاً میگوید خدا خدا خدا خدا.......
این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که هر چیزی که شناخته میشود خدا نیست، خیلی این حرف بلند است! در خطبه 186 دارد که «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ»؛ اگر چیزی خودش را بشناسیم، این خدا نیست، برای اینکه چگونه او را میشناسیم؟ اگر خودش را بشناسیم یا از راه حدّ میشناسیم، پس جنس و فصل دارد، مادّه و صورت دارد، تجزیه و تحلیل میکنیم، خودش را میشناسیم. اگر علم حصولی باشد و برهان و منطق و کلام و فلسفه و اینها باشد. اگر هستیِ او را بخواهیم بشناسیم، باید علم شهودی را بشناسیم، شهودی هم باید حتماً مرکّب باشد که ما یک گوشه آن را بشناسیم یا اگر همه آن را میشناسیم باید محدود باشد. خدا نه مرکّب است که ما یک گوشه آن را بشناسیم، نه محدود است که همهاش را بشناسیم، پس با علم شهودی نمیشود شناخت. نه ماده و صورت دارد نه جنس و فصل دارد که ما با حدّ تام یا حدّ ناقض بشناسیم.
چقدر این حرف، حرف بلندی است؟! این در خطبه 186 است، فرمود هر چه که شناختنی است خدا نیست. خدا را با آثار و افعال و آیاتش میشناسیم. از باب «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ»؛ چیزی که شناخته میشود خدا نیست. خدا آن است که شناختش مستحیل باشد، برای اینکه از چه راهی میخواهیم بشناسیم؟ بخواهیم از راه مفهوم و استدلال و حدّ تام و حدّ ناقص بشناسید، او که جنس و فصل ندارد، او که ماهیت ندارد. بخواهید شهوداً بشناسید او که گوشه ندارد که یک گوشهاش را ببینی، جزء ندارد. بخواهید همهاش را بشناسید او که حدّ ندارد. «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ».
خدا سیدناالاستاد را غریق رحمت کند! ایشان در المیزان این فرمایش را دارند، بزرگان و عرفا هم میگویند اصلاً راه نیست، آنچه را که میشناسی خدا نمیتواند باشد. خدا آن است که شناختش مستحیل است. چه انبیا چه اولیا، برای اینکه راه شناخت ما یا راه حصولی است یا راه حضوری، یا راه برهان است یا راه عرفان، یا راه فهمیدن است یا راه دیدن؛ خدا را نه میشود فهمید و نه میشود دید، «کُلُّ مَعْرُوفٍ»، این حرفها را چه کسی میتوانست بگوید؟ حکمای یونان میتوانستند بگویند؟ «کُلُّ مَعْرُوفٍ»، اینکه بارها عرض میکنیم این مثل «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ» نیست که با چند سال درس خواندن حلّ شود، این یک جان کَندن میخواهد.
اگر نهج البلاغه، اگر صحیفه سجادیه عرضه بشود، آن وقت معلوم میشود فلسفه یعنی چه! کلام یعنی چه! «کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ و کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُول»، اینها همه در خطبه 186 که مرحوم سید رضی(رضوان الله علیه) میفرماید که این خطبه مشتمل بر علومی است که سایر خطبهها این اشتمال را ندارند. پرسش: یعنی ﴿الله نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ از ذات و اکتناه ذات منصرف است؟ پاسخ: نه، فعل اوست. وابسته به اوست. این ذات او قیّم اصلی این ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ است و این ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾ فیض اوست، ما با فیض او رابطه داریم، با ظهور او رابطه داریم، با تجلّی او رابطه داریم.
این تجلّی ذاتاً میگوید خدا خدا خدا خدا. خود خدا یعنی آن ذات نامتناهی چون بسیط است، راه حدّ و برهان ندارد، چون نامتناهی است راه کشف و شهود ندارد. پرسش: دیدن با قلب به چه معناست؟ پاسخ: همین، ما الآن خدا را با برهان میفهمیم که هر ممکنی واجب دارد، به برهان تسلسل یا براهین دیگر، این را با عقل به اصطلاح میفهمیم. ما در حالی که اضطرار داریم چه حالتی است؟ آن حال اگر شکوفا بشود، مراحل بالا را میبینیم. ما با چه کسی داریم حرف میزنیم؟ داریم دست به دامن چه کسی میزنیم؟
بیانی از وجود مبارک امام حسن عسکری هست ـ حالا گرچه آن تفسیر منسوب به آن حضرت خیلی سند تام ندارد ـ کسی عرض کرد که «دُلَّنِی عَلَی اللَّه»، حضرت فرمود که مسافرت کردی و سوار کشتی شدی؟ عرض کرد بله. فرمود یک وقت اتفاق افتاده که طوفانی بشود و کشتی دارد غرق میشود؟ عرض بله. فرمود در آن حال به چه کسی متوجه شدی؟ هیچ کسی که خبر ندارد از آدم، انسان در آن حال ناامید نیست.
سوار این کشتیهای «تحت البحر»ی هم بشود، آنجا احدی به انسان دسترسی ندارد تا بفهمد که آدم غرق شده، ولی در آن حال انسان ناامید نیست. به چه کسی آدم متوجه میشود؟ به کسی که قادر است دریا را رام بکند، به کسی که قادر است و همه جا حضور دارد، قدرتش هم نامتناهی است، فرمود: «فَذَلِکَ الشَّیْءُ هُوَ اللَّه». پرسش: ما که افعال و تجلیّات خدا را که نمیپرستیم؟ پاسخ: نه، این تجلّی یعنی تجلّی! این ذات او را نشان میدهد. پرسش: ما توجّهی به ذات حتماً داریم؟ پاسخ: بله، مثل اینکه ما الآن کسی هست که او را نمیبینیم، در آینه میبینیم، این آینه او را نشان میدهد، ما که صورت مرآتیه را نمیپسندیم و نمیپرستیم. این صورت مرآتی او را نشان میدهد، ما هم این آدرس و این فلش را به طرف او متوجه میکنیم؛ اما خود او را نمیبینیم. پرسش: همان او چیست که ما راجع به او صحبت میکنیم؟ پاسخ: او مفهوماً برای ما روشن است، اوّل تا آخر قرآن او را معرفی کرده است که ﴿هُوَ اللَّهُ الْواحِد﴾ ازلی هست، ابدی هست، سرمدی هست، این «جوشن کبیر» شناسنامه اوست. پرسش: آیا ما مفهوم خدا را میپرستیم؟ پاسخ: نه، این مفهوم، لغو که نیست، او را نشان میدهد. میگوییم آب چیزی است که رفع عطش میکند، به مفهوم آب که نمیگوییم رفع عطش میکند. ما میگوییم مفهوم خدا یعنی آنکه کلّ این نظام را آفرید. ما مکلّف به برهان هستیم، به فهم هستیم، نه به دیدن. فهم هم به خوبی میفهمیم، هیچ تردیدی نداریم.
بنابراین ما به برهان مکلّف هستیم، برهان هم راهش باز است. ما برای رفع عطش خود میگوییم آب میخواهیم، به دنبال آب باید برویم، مفهوم «الف» و «باء» که رفع عطش نمیکند. ما یقین داریم که چیزی در خارج هست، آن خارج را نه میبینیم، نه میفهمیم. فهمیدنی نیست، چون خارجیت، عین ذات اوست، چیزی که خارجیت عین ذات اوست که به ذهن نمیآید. ما نمیتوانیم به خارج برویم، برای اینکه او بسیط است و نامتناهی است، با هیچ گوشه او نمیتوانیم تماس بگیریم، چون گوشه ندارد. همهاش را نمیتوانیم مشاهده کنیم، چون همهاش نامتناهی است.
بخشی از سخنان حضرت استاد در درس تفسیر 17 اسفند95
یکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت 19:34