به یاد استاد

به یاد استاد

علامه ذوفنون حکیم متاله جوادی آملی
به یاد استاد

به یاد استاد

علامه ذوفنون حکیم متاله جوادی آملی

متفرعن های امروزی/ مشکل ما!/ اشتباه در مورد فرعون

قال الاستاذ: .... مشکل فرعون و امثال او و متفرعن های کنونی این است که نازل ترین درجه علم را دارا هستند که از آن پایین تر دانشی نیست و آن معرفت حسی و تجربی است که کف سواد است، کسی که سرمایه شناخت او حس و تجربه حسی است نازل ترین سرمایه معرفتی را دارا است، بعد از این معرفت نیمه تجربی است، بعد ریاضی محض و بالاتر از او تجریدی (که کاری با تجربه و حس ندارد و برهان محض است) و در فلسفه و کلام است، بالاتر از آن تجریدی ناب که در عرفان نظری است و بالاتر از آن معرفت شهودی است که دارای درجاتی است و قله معرفت شهودی برای انبیا علیهم السلام است، بنابراین از معرفت حسی و تجربی پایین تر نداریم و اینها گرفتار این حد از معرفت بودند، فرعون می گفت من اگر بخواهم ببینم موسی سلام الله علیه، الهی دارد یا نه باید برج و رصدخانه درست و فحص کنم ببینم می شود خدای او را پیدا کرد یا نه.

 همین گروه وقتی می گویند عقلانیت، مدرن و پست مدرن، عقلی حرف می زنند ولی حسی فکر می کنند، وقتی می گویند این مطلب عقلی و معقول است و باید روی عقلانیت زندگی کرد یعنی روی حس و تجربه، کسی که انسان را تا مرگ خلاصه می داند و بعد از مرگ هیچ چیزی را نمی پذیرد، کسی که خدا، فرشته ها، وحی، نبوت، عصمت و ولایت را قبول ندارد، هر چه را که بگوید عقلی، عقلی حرف می زند و حسی فکر می کند، (حساسٌ متحرکٌ بالارادة) همین، مشکل اکثریت استکبار یا متفکران مستکبرانه جهان این است، این که قرآن کریم جریان موسای کلیم را مکرر ذکر کرده برای این است که موسی و فرعون الان در عصر ما هستند، آنچه که در عصر فعلی هست و در بسیاری از اعصار بود همین جریان تفکر حسی فرعون است.

 تفکیک دین از سیاست از دیرزمان بوده است، یک پرستش عبادتی و زاری و نیایش برای بت ها بود که خود فرعون هم داشت، اما قانونی که کشور را اداره می کند همان دین مردم است، اگر قیام و قعود و معاملات و عقود مردم بر اساس یک اندیشه باشد همین دین خواهد بود، فرعون می گفت کارها و معاملات، روابط خانوادگی، محلی، منطقه ای و بین المللی شما با اندیشه من تنظیم شود، این که گفت «إنی أخاف أن یبدل دینکم أو یظهر فی الأرض الفساد» همین است، فرعون می گفت اله مردم مصر من هستم و این برج سازی برای تفحص درباره اله موسی علیه السلام است، اما اینکه رفت بالای برج و تیر زد و امثال آن افسانه است و اینکه قصر و برجی بسازد که بالای آن برای فحص برود، این همه جبال شاهق هست و کسی که بخواهد به مکان مرتفعی برود نیازی به برج ندارد و می تواند روی قله ها جستجو کند، بنابراین ظاهر قضیه همان رصدخانه سازی است که در سوره مبارکه غافر که همان مؤمن است در آیات 36 و 37 به آن اشاره شده است، می فرماید «و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحا لعلّی ابلغ الاسباب اسباب السماوات فاطلع الی إله موسی و إنی لأظنه من الکاذبین».

 

 اینها دارای پایین ترین درجه علم هستند و اگر کسی بخواهد اینها را هدایت کند باید اول یک معرفت شناسی و روش متقنی ارائه کند تا بفهمند این معرفتی که دارند کف دانش است و پس از آن نیمه تجربی، بعد تجریدی و عقلی و سپس شهودی است، حال چه به معرفت شهودی برسید یا نه؛ معیار احتجاج باید مسائل عقلی باشد.

مشکل همه ما غیر از معصومین و اوحدی از افراد عادل که عالم بی عمل هستیم این است که یک تفرعنی در درون ما هست، یعنی چیزیی را که می دانیم گناه است انجام می دهیم، مثل غیبت، تهمت، نگاه به نامحرم، زیرمیزی و رومیزی، با این که می دانیم پوست انسان را می کَنَد، این که قرآن فرمود مال حرام و رشوه و سُحت است، اگر گوسفندی پوست نهالی را که تازه کاشته اند بکَند خشک می شود، مال حرام سحت است، «فیُسحِتَکُم» یعنی پوست شما را می کَند، خشک و بی آبرویتان می کند، همه ما این را فهمیده و معتقد هستیم ولی وقت زیر میزی و رومیزی دستمان دراز است، کسی نیست که روحانی باشد و این آیه را نشنیده باشد که مال حرام و رشوه پوست آدم را می کَند، مستأصل می کند یعنی اصل تان را می برد، مستأصل یعنی مقطوع الاصل.

 

 اگر هر روز این را بگوییم باز جا دارد چون هم محل ابتلای علمی ما است و هم محل ابتلای عملی ما و هم غده سرطانی همه ما است، سرّش این است که آن کسی که می فهمد یک چیزی است و آن کسی که تصمیم می گیرد و انجام می دهد و اجرا می کند چیز دیگری است، ما در دستگاه بدن مان یک سلسله اموری داریم که متولیان اندیشه اند مثل چشم و گوش و یک سلسله اعضا و جوارحی است که متولی حرکت و کار است مثل دست و پا و از این جهت ما چهار گروهیم، بعضی مبادی ادراکی شان تام است یعنی چشم و گوش و دست و پایشان سالم است، اینها کسانی هستند که وقتی مار و عقرب را دیدند فرار می کنند، یک گروه دیگری هم هستند که چشم و گوششان سالم است و مار و عقرب را می بینند ولی دستشان بسته و پایشان فلج است و نمی توانند فرار کنند، اگر او نیش خورد و کسی به او اعتراض کرد که مگر مار و عقرب را ندیدی، به این اعتراض کننده نقد وارد است که مگر چشم و گوش فرار می کند، فرار با دست و پا است که فلج است، آیه و روایت خواندن که مگر نمیدانستی، مگر ندیدی، فایده ندارد.

 عقل نظری و سواد و فهمیدن و جزم مشکل را حل نمی کند، جزم یک متولی دارد به نام عقل نظری اما کار به دست اراده و عزم و نیت است که فلج است، در بیان نورانی حضرت امیر علیه السلام است که فرمود «کَم مِن عَقلٍ اَسیرٍ تَحتَ هویً اَمیرٍ»، در جبهه جهاد، او با سواد ما کاری ندارد، سواد در مملکت ما زیاد است که چه چیزی واجب و چه چیزی حرام است، این را همه می دانیم، آن مشکلات و دقایق است که مربوط به خواص است، آن چیزی که مملکت را آباد می کند یعنی رساله عملیه را همه ما می دانیم، سواد ما کم نیست، بیش از هزار قانون و مسأله است که خدا و پیغمبر فرموده اند و مراجع هم در رساله عملیه بیان فرموده اند، ما مشکل علمی نداریم، اگر به همین رساله عملیه عمل بشود ایران بهشت می شود، مشکل عملی داریم یعنی وقتی می خواهیم تصمیم بگیریم و اراده و نیت کنیم عقل اسیر هوس است، نیرویی که اهل عزم و اراده و نیت است فلج و به بند کشیده شده است و با آیه خواندن مشکل حل نمی شود، اگر دست و پای کسی بسته باشد با تلسکوپ و میکروسکوپ و دوربین و عینک مشکل او حل نمی شود، او در دیدن مار و عقرب مشکلی ندارد، خیلی هم خوب می بیند، آن دست و پا که باید فرار کند فلج است.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد