به یاد استاد

به یاد استاد

علامه ذوفنون حکیم متاله جوادی آملی
به یاد استاد

به یاد استاد

علامه ذوفنون حکیم متاله جوادی آملی

پیام حضرت استاد به کنگره بزرگداشت آیت‌الله سید علی آقا قاضی ره

قال الاستاذ:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی جمیع الأنبیاء و المرسلین و الأئمة الهداة‌ المهدییّن سیما خاتم الأنبیاء و الأوصیاء علیهما آلاف التحیة‌ و الثناء بهم نتولی و من اعدائهم نتبرء إلی الله
مقدم حضار ارجمند, علمای اعلام, آیات و حجج و اساتید محترم حوزه و دانشگاه, نماینده محترم ولیّ فقیه در استان, مسئولان بزرگوار سیاسی, اجتماعی, فرهنگی استان و خانواده‌های معظّم شاهد را گرامی می‌داریم و عید سعید غدیر و دهه ولایت را به پیشگاه ولیّ عصر(ارواحنا فداه) تهنیت عرض می‌کنیم و از برگزارکنندگان این همایش وزین حق‌شناسی می‌کنیم و تعالی روح لطیف آن فقیه متألّه و عارف وارسته را از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم و تعالی روح امام راحل و شهدای انقلاب و جنگ را از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم امیدواریم سعی برگزارکنندگان این همایش وزین، مشکور الهی باشد و همه بزرگواران و فرهیختگانی که در ایراد مقال یا ارائه مقالت بر وزن این همایش وزین افزودند خدای سبحان از همه آنها به احسن وجه بپذیرد و از همه آنها حق‌شناسی کند!
آنچه در این بیان کوتاه درباره آن فقیه متألّه و عارف وارسته حضرت آیت الله آقای سیّد علی قاضی(رضوان الله تعالی علیه) سیّد مشایخ ما می‌توان گفت عبارت از این است که این بزرگوار همانند عرفا و فقهای بزرگ شیعه انسانیّت انسان را تا حدّ امکان به خوبی شناختند. قرآن کریم وقتی جریان خلقت عالَم و آدم را تشریح می‌کند عناصر محوری خلقت را بازگو می‌کند همان عناصر محوری خلقت را در خلقت انسان تعبیه می‌کند و می‌گوید انسان نمادی از کلّ خلقت است. توضیح مطلب این است که خدای سبحان آسمان‌ها و زمین را با همه گسترش و زیبایی‌هایی که دارد آفرید فرشتگان را آفرید این مائده و مأدبه را گستراند تا خلیفه خود را بیافریند و این جهان را با دست توانای خلیفه خود تدبیر کند به خلیفه خود که آفرید یعنی انسان کامل, اسمای خود را آموخت که ﴿عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾[1] بعد به فرشته‌ها و ابلیس دستور سجده و خضوع داد که ﴿اسْجُدُوا لآِدَمَ﴾[2] فرشته‌ها سجده کردند و ابلیس سجده نکرد و به عداوت با انسان پرداخت گفت: ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾[3] فرشتگان که سجده کردند در خدمت انسان کامل تلاش و کوشش کرده و می‌کنند شیطان که سجده نکرد به عداوت با انسان پرداخت و سعی کرد که اگر خود انسان کامل در دسترس او نبود هدف او پیاده نشود آنچه در سورهٴ «حج» آمده این است که هیچ پیامبر و هیچ رسول و نبیّ‌ای تمنّی هدایت مردم را نداشت مگر اینکه وقتی تمنّی کرد جامعه را هدایت کند ﴿أَلْقَی الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ﴾[4] نمی‌گذارد که انبیا به مقصدشان برسند توده مردم را رهزنی می‌کند درباره انبیا و اولیا گرچه رهزنی مقدور او نیست ولی نمی‌گذارد که هدف والای آنها در دعوا و دعوت، پیاده شود این عداوت شیطان است نسبت به انبیا و اولیا از یک سو, نسبت به جامعه از سوی دیگر یعنی او هم دشمن تابع است هم دشمن متبوع, هم دشمن رهبر است هم دشمن راهرو; این فهرست عناصر محوری خلقت.
همین نقشه درباره انسان تعبیه شده است خدا وقتی انسان را می‌آفریند بدن او را که به تسویه رساند ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[5] را انشا کرد روحی که مدبّر او و مدیر او باشد به این بدن داد او را انسان کرد به این روح, نیروهای فراوان داد قوای ادراکی داد قوای تحریکی داد قوایی که متولّی اندیشه‌اند داد قوایی که متولّی انگیزه‌اند داد این روح را با الهام الهی از فجور و تقوا باخبر کرد ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[6] بعد از اینکه فجور و تقوا را به فطرت انسان داد که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ به همه نیروهای ادراکی و تحریکیِ او و نیروهای متولّی اندیشه و نیروهای متولّی انگیزه و مجاری ادراکی و مجاری تحریکی دستور داد در پیشگاه این فطرت خضوع کنند و مطابق این فطرت عمل کنند چون ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[7] در برابر این دستور, خود عقل و نیروهای زیرمجموعه عقل اطاعت کردند و مطابق با فطرت حرکت می‌کنند فطرت را نمی‌رنجانند رهزنی نمی‌کنند در مقابل فطرت نمی‌ایستند مطابق فطرت حرکت می‌کنند نیروی شهوت و غضب از یک سو, وهم و خیال از سوی دیگر آنهایی که هدایت عقل نظر را در اندیشه نمی‌پذیرند رهنمود عقل عمل را در انگیزه نمی‌پذیرند اینها در برابر فطرت می‌ایستند و مقاومت می‌کنند این جنگ درونی شروع می‌شود به نام جهاد اوسط در برابر جنگ بیرونی که جهاد اصغر است. این سجده کردن عقل و نیروهای زیرمجموعه او در برابر فطرت و امتناع و استکبار شهوت و غضبِ سرکش یا وهم و خیالِ سرکش که تحت رهبری عقل نظر یا عقل عمل نیستند و هرگز در برابر فطرت خضوع نمی‌کنند در داخل هست. عارف کسی است که این صحنه داخل و خارج را خوب تشخیص می‌دهد علاج داخل و خارج را خوب تشخیص می‌دهد در درون خود فطرت را حاکم می‌کند خلیفةالله می‌کند نیروهای سرکش را رام می‌کند و طبق رهنمود علوی(صلوات الله و سلامه علیه) که در ایام ولایت و غدیر آن حضرتیم که فرمود: «هِی نَفْسِی أَرُوْضُهَا بِالتَّقْوَی»,[8] رائض نفس خود است ریاضت‌کش است تمرین‌دهنده است و قوا را نرم می‌کند که قوای نرم‌شده در برابر فطرت, تمرّد و سرکشی نداشته باشند جهان خارج را هم این‌چنین می‌فهمد و اداره می‌کند, جهان داخل را این‌چنین می‌فهمد و اداره می‌کند. عارف کسی است که این معانی را بعد از فهمیدن بیابد این راه‌ها را بعد از فهمیدن برود و به راه بسنده نکند زادراه تهیه کند راه را به پایان برساند وقتی راه را به پایان رساند به مقصد رسید از آن به بعد دیگر سخن از راه نیست
از باده, مغز تر کن و آن یار نغز جو
 
تا سر رود به سر رو و تا پا به پا بپو[9]
وقتی به مقصد رسید از آن به بعد می‌کوشد که با مقصود، دیدار داشته باشد مقصد را در سایه شهود مقصود مزیّن کند. مرحوم آیت الله آقاسیّدعلی قاضی(رضوان الله تعالی علیه) آن طوری که مشایخ ما مرحوم علامه طباطبایی و مرحوم آقا شیخ محمدتقی آملی که از نزدیک خدمتشان مشرّف شدیم و این بزرگواران محضر آن بزرگوار را ادراک کردند و تتلمذ کردند و تلقّی کردند می‌فرمودند این راه‌ها را خوب شناخت هم راه را هم مقصد را هم مقصود را.
بیان ذلک این است که ما سه بخش داریم که هر کدام از این بخش‌های سه‌گانه به دو شعبه فرعی تبدیل می‌شود یک بخش اخلاق داریم یک بخش عرفان شهودی داریم یک بخش عرفان وجودی داریم همه اینها حساب‌شده است مرزهای اینها جداست اخلاق غیر از عرفان شهودی است اخلاق و عرفان شهودی غیر از عرفان وجودی هستند اخلاق این است که انسان تلاش و کوشش می‌کند با تقوا بشود زاهد و عابد بشود عادل بشود فرار از دوزخ کند شوق به بهشت داشته باشد اهل سعادت باشد این حرف‌ها را می‌فهمد, باور می‌کند, مطابق اینها عمل می‌کند این مرز اخلاق است. خود این اخلاق دو قسمت فرعی دارد یکی اخلاق نظری, یکی اخلاق عملی; اخلاق نظری بررسی کردن, مطالعه کردن, درس گفتن و درس خواندن و مباحثه کردن همین کتاب‌های نظری است که از دیرزمان نوشته شده بود فارسی و عربی تا به عصرهای متأخّر رسید به جامع‌السعادات نراقی رسید و مانند آن این اخلاق نظری است اخلاق عملی این است که انسان وارد صحنه عمل می‌شود این مراحل را یکی پس از دیگری طی می‌کند تا می‌شود متخلِّق به اخلاق الهی. این شخص در راه است یعنی زادراه تهیه می‌کند وقتی گفتند: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾[10] یعنی در راه هستی; راه, زاد می‌طلبد وقتی انسان به مقصد رسید دیگر سخن از زاد نیست تقوا در آنجا معنای خاصّ خود را دارد اگر می‌بینید بزرگانی این حرف را گفتند تا نوبت به حکیم سبزواری رسید فرمود تقوا سه قسم است تقوای عام, تقوای خاص, تقوای اخص[11] برای آن است که ما سه بخش داریم اخلاق داریم, عرفان شهودی داریم, عرفان وجودی; تقوای عام برای اخلاق است تقوای خاص برای عرفان شهودی است تقوای اخص برای عرفان وجودی است بنابراین اخلاق دو شعبه دارد اخلاق نظری که همین کتاب‌هایی است که نوشته شده و اخلاق عملی این است که کسی سیر و سلوک بکند وارسته باشد و متّقی بشود. عرفان سخن از اخلاق نمی‌گوید بالاتر از اخلاق است بخش دوم است سخن از فهمیدن و رفتن نیست سخن از دیدن و به مقصد رسیدن است شهود, برای عرفان است فرق اخلاق و عرفان این است که او می‌خواهد بفهمد و آدم خوب بشود این آدم خوبی است می‌کوشد که ببیند, در اخلاق جهاد اوسط است که بین عقل است و نفس, در عرفان جهاد اکبر است که بین عقل است و قلب, عقل می‌گوید من می‌خواهم بفهمم دیدن سخت است قلب می‌گوید از فهمیدن کاری ساخته نیست باید دید شما می‌خواهید مفاهیم نظری و پیچیده را با مفاهیم بدیهی حل کنید کار فلسفه این است کار اخلاق این است کار منطق این است کار کلام این است که با مطالب بدیهی, مطالب نظری را حل می‌کنید وقتی این را باز کردید معنایش آن است که آن مفاهیم نظری را با مفاهیم بدیهی حل می‌کنید آن قضایای نظری را با قضایای بدیهی حل می‌کنید آن مقدّمات نظری را با مقدّمات بدیهی حل می‌کنید همه اینها مفهوم است با مفهوم می‌خواهید مفهوم دیگر را حل کنید
آفتِ ادراک آن قال است و حال
 
خون به خون شستن محال است و محال [12]
مفهوم نظری را باید با مصداق حل کرد نه با مفهوم بدیهی, خون را با خون نمی‌شود پاک کرد مفهوم نظری, خون است مفهوم بدیهی, خون است با خونی می‌خواهیم خونی را پاک کنیم این شدنی نیست اگر کسی خواست معنای عسل را بفهمد نمی‌شود برای او تعریف کرد که کندویی هست و زنبوری هست و گُلی هست و تغذیه‌ای هست و تبدیل هست و یک مادّه شیرین تولید کردن است همه اینها الفاظ است و مفهوم ولی هیچ کدام دهن را شیرین نمی‌کند اگر کسی خواست عسل را بفهمد باید بچشد اگر کسی خواست جهنم را بفهمد باید ببیند به این آیات برسد که ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ دیدن, هنر است نه فهمیدن, اگر گفته شد:
خود هنر دان دیدن آتش عیان
 
نی گپ دلّ علی النار الدخان[13]
همین است دو مطلبی که این بزرگوار گفته است یکی این است که «خون به خون شستن محال است و محال» و یکی اینکه
خود هنر دان دیدن آتش عیان
 
نی گپ دلّ علی النار الدخان
آن کسی که در فنّ اخلاق می‌کوشد در فنّ فلسفه می‌کوشد در فنّ کلام می‌کوشد او گپ می‌زند می‌گوید بهشت هست حق هم با اوست, ادّله‌ای هم اقامه می‌کند اعم از آیات و روایات و دلیل عقلی; حق با اوست اینها حق است «ممّا لا ریب فیه» است ولی انسان اینها را از راه فهم باور می‌کند نه از راه دیدن. آنکه در خطبه نورانی علوی(صلوات الله و سلامه علیه) آمده است «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْرَآهَا»[14] این تازه مقام «کأنّ» است بالاتر از این مقام «أنّ» است که خود حضرت فرمود: «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا»[15] چه اینکه درباره توحید فرمود: «ما کنتُ أعبد ربّاً لم أره».[16] از اخلاق که گذشتیم از زادراه که گذشتیم به مقصد می‌رسیم وقتی به مقصد رسیدیم دو عرفان آنجا حضور دارد یکی عرفان شهودی یکی عرفان وجودی, عرفان شهودی این است که «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»[17] این وحدت شهود است او فقط خدا را می‌بیند غیر خدا را نمی‌بیند اما غیر خدا هست یا نیست اگر هست چگونه در برابر حقیقت نامتناهی وجود دارد, اینها مقدور او نیست این فقط وحدت شهود است اما غیر خدا چیزی در عالَم هست یا نیست او نمی‌بیند این هم یک سلسله حرف‌های نظری دارد که این عرفان شهودی را تبیین می‌کند یک سلسله سیر و سلوک عملی دارد که این عرفان شهودی را از علم به عین آمد و از گوش به آغوش به شهود می‌رساند. بالاتر از اینها عرفان وجودی است عرفان وجودی به همان وحدت وجود برمی‌گردد که حقیقت ذات اقدس الهی نامتناهی است چون نامتناهی است وجود غیر، محال است چون وجود غیر محال است کلّ جهان برمی‌گردد می‌شود آیت او. همان بیان نورانی امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) که در کتاب قیّم توحید صدوق آمده در باب ذکر مجلس الرضا که حضرت فرمود نه خدا در خلق است که این محال است نه خلق در خداست که این محال است خدا وجود دارد و لاغیر و آنچه به نام سماوات و ارضین و فرشته‌ها و انسان و غیر انسان است صوَر مرآتیه‌اند[18] انسان در آینه نیست آینه در انسان نیست ولی صورت مرآتیه آینه, آیت انسان است جهان صورت مرآتیه حق است حلول محال است اتّحاد محال است به همان دلیلی که شاخص در آینه نیست آینه در شاخص نیست این می‌شود وحدت وجود البته این ترجمه است اصلش راه طولانی و درازی دارد سال‌ها درس خواندن لازم است اینها فقط فهرست است ترجمه است ترجمه یعنی ترجمه مبادا کسی خیال کند که وحدت وجود با این ترجمه حل می‌شود بنابراین امور شش‌گانه مرزش مشخص شد اخلاق نظری داریم اخلاق عملی, عرفان نظریِ شهودی داریم عرفان عملیِ شهودی, عرفان نظری وجودی داریم عرفان عملی وجودی. آن را می‌شود گفت که «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند» اما شهودِ وحدت وجود مستحیل است برای اینکه آن مفهوم که نیست, می‌شود حقیقت, حقیقت هم بسیط محض است هیچ قسمی از اقسام ترکیب هفت, هشت‌گانه مصوّر در فلسفه در حقیقت بسیط راه ندارد اگر بسیط به هیچ وجه تجزیه‌پذیر نیست نمی‌شود گفت:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید[19]
برای اینکه این مثال با ممثّل فرق می‌کند اقیانوس مرکب است صدرش غیر از ذیل است سطحش غیر از عمق است ساحلش غیر از سطح است انسان می‌شود از گوشه‌ای آب بگیرد از گوشه‌های دیگر بی‌خبر باشد ولی ذات اقدس الهی بسیط محض است جزء ندارد ماده و صورت ندارد صدر و ذیل ندارد اول و آخرش یکی است چنین حقیقتی قابل تجزیه نیست تا انسان بگوید هر کسی به اندازه خود خدا را می‌شناسد یا کل یا هیچ, چون کل مستحیل است پس هیچ! لذا سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) در همان فرمایشاتشان در بحث‌های عرفانی می‌فرمایند شهود حقیقت محض الهی مستحیل است, برای انبیا و اولیا مستحیل است چه رسد بر دیگران[20] این نه معروف هیچ پیامبری است نه معبود هیچ پیامبری و نه مشهود هیچ پیامبری اما ما الله را خوب می‌فهمیم (یعنی ذات مُستجمِع جمیع صفات و کمالات را) این جوشن کبیر را خوب می‌فهمیم می‌گوییم ذاتی که همه اینها را داراست و به تعبیر کتاب قیّم توحید اگر این را از بشر بگیرید «لکان التوحید عنا مرتفعا»[21] که وجود مبارک حضرت فرمود ما همین مقداری که می‌فهمیم مکلّفیم, می‌گوییم این الفاظ, مفاهیمی دارد این مفاهیم, مصداق خارجی دارد ما با مصداق خارجی کار داریم و او را می‌شناسیم و او را عبادت می‌کنیم و از او کمک می‌خواهیم و به سوی او برمی‌گردیم همین! اما او را بخواهیم مشاهده کنیم مقدور ما نیست.
غرض آن است که این فقیه متألّه این آیت عظمای حق این آیت الله, آیت الحق, مرحوم آقاسیّدعلی قاضی(رضوان الله علیه) در این مسیر قدم برداشتند هم استاد بخش‌های نظری بودند هم رهرو بخش‌های عملی تا آنجا که مقدور بود هرگز خون را به خون نشستند که کار فیلسوف و متکلّم است خون را با آب شستند با کوثر شستند هنیئاً له و طوبی له و حُسن مآب.
مجدّداً این عید پربرکت را به همه شما تهینت عرض می‌کنیم مقدم همه شما را گرامی می‌داریم از علمای اعلام, حجج اسلام, آیات بزرگوار, فرهیختگان, نخبگان, نماینده محترم ولیّ فقیه, مسئولان بلندپایه سیاسی, اجتماعی, فرهنگی آذربایجان از همه حق‌شناسی می‌کنیم از ستاد محترم و بزرگوار برگزارکننده این کنگره وزین حق‌شناسی می‌کنیم!
از ذات اقدس الهی مسئلت می‌کنیم همه شما را مشمول دعای خیر ولیّ عصر قرار بدهد!
روح مطهّر امام راحل و شهدا, مخصوصاً شهدای محراب و شهدای آذربایجان را با انبیا و اولیای الهی محشور بفرماید!
این نظام را تا ظهور صاحب اصلی‌اش از هر خطری محافظت بفرماید!
رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملکت ما را در سایه ولیّ‌اش از هر خطری محافظت بفرماید!
بین ما و قرآن و عترت جدایی نیندازد!
رهرو این راه شدن را ـ ان‌شاءالله ـ نصیب همه ما بفرماید!
«غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. سورهٴ بقره, آیهٴ 31.
[2]. سورهٴ بقره, آیهٴ 34.
[3]. سورهٴ اسراء, آیهٴ 62.
[4]. سورهٴ حج, آیهٴ 52.
[5]. سورهٴ حجر, آیهٴ 29; سورهٴ ص, آیهٴ 72.
[6]. سورهٴ شمس, آیهٴ 8.
[7]. سورهٴ روم, آیهٴ 30.
[8]. نهج‌البلاغه, نامه 45.
[9]. دیوان ملا هادی سبزواری, غزل 150.
[10]. سورهٴ بقره, آیهٴ 197.
[11]. شرح المنظومه, ج5, ص378.
[12]. مثنوی معنوی, دفتر سوم, بخش 226.
[13]. مثنوی معنوی, دفتر ششم, بخش 83.
[14]. نهج‌البلاغه, خطبه 193.
[15]. غررالحکم و دررالکلم, ص119, ح2086.
[16]. الکافی, ج1, ص98 و 138.
[17]. مواعظ سعدی, غزل 16.
[18]. التوحید (شیخ صدوق), ص434 و 435.
[19] . مثنوی معنوی, دفتر ششم.
[20] . مصباح الهدایة(امام خمینی)، ص13.
[21]. الکافی, ج1, ص84; التوحید (شیخ صدوق), ص245.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد