«قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ» خدای متعال انسان را به اصول سهگانه دعوت میکند، میفرماید به مردم بگو که من مردم را به یک چیز موعظه میکنم، این موعظه با سخنرانی و سخندانی تفاوت دارد، اگر فرد توانایی عرضه داشت و مخاطب خود را جذب به سوی خدا کرد، آن موعظه است، خداوند واعظ است، پیامبر(ص) واعظ است، اینکه میبینید سخنرانیهای ما کم اثر دارد، برای این است که ما یک چیزی را حفظ کردیم و برای مردم میخوانیم، این همه افراد که در بدر، حنین و خیبر جانفشانی کردند، سابقه بتپرستی داشتند و پیامبر(ص) آنان را جذب کرد، میفرماید بگو من شما را جذب میکنم به سوی خدا و آن رعایت اصول سهگانه است، اول اینکه بدانید خدایی هست و فکر کنید که با او باید چه رابطهای داشته باشد.
بسیاری از بزرگان ما قبل از اینکه مطالعه کنند، فکر میکردند، کتابخانه امام خمینی(ره) و مرحوم علامه طباطبایی زیاد نبود، آنان پیش از مطالعه فکر میکردند، این طور نیست که انسان همینطور که وارد منزل شد، کتاب را باز کند و شروع به خواندن آن بکند.
یک وقت انسان عوام است که آن بحث دیگری است، اما یک وقت انسان محقق درسخوانده است، محقق درسخوانده تعاملی با کتاب دارد، یک مقدار فکر میکند، با فکر خود و عرضه خود سراغ کتاب میرود و با مؤلف گفتوگو میکند و آن گاه عالم میشود، نه عوام درسخوانده، اگر کسی که عوام بود و درس خواند عالم نمیشود، عالم کسی است که فکر کند و با صاحب کتاب تعامل کند، اگر محقق شد، میتواند خودش کتاب بنویسد و نوآوری داشته باشد، این میشود چشمه که اگر این کار را بکند، چشمههای حکمت از درونش میجوشد.