به یاد استاد

به یاد استاد

علامه ذوفنون حکیم متاله جوادی آملی
به یاد استاد

به یاد استاد

علامه ذوفنون حکیم متاله جوادی آملی

اگر 2 خدا می داشتیم.... تفسیر (لفسدتا)

تببین بسیار زیبا و آسان آیه (لفسدتا) در درس تفسیر آیت الله جوادی آملی (دامت برکاته)

چرا بودن دو خدا در عالم فرض ندارد؟

اگر کسی بخواهد بالاتر از ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ برود «فَقَدْ هَلَکَ»

در ادامه مطلب

 

 

اگر «اله» ـ معاذ الله ـ در عالم دوتا باشد آنها دیگر جزء نیستند و در تمام امور نظر دارند، وقتی در همه امور نظر داشتند ﴿لَفَسَدَتا می‌شود؛

آن یکی که «الف» است برابر ذات خود یک نحو زمین و زمان و فصول را تدبیر می‌کند و آن یکی که «باء» است، برابر ذات خود یک نحو فصول و زمان و زمین را تدبیر می‌کند.

 ما از گذشته و آینده بی‌خبریم، ما در یک مقطع خاص هستیم؛ ولی این مقطع خاص مشمول ربوبیت «ربّ‌ العالمین» است.

اگر ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ شریک می‌داشت
، آن شریک در این مقطع هم کارگر بود و اگر دو نفر بخواهند این عالم را اداره کنند، این‌طور نیست که قبلاً یک قانون نوشته‌ شده باشد به نام «ما هو الواقع»، به نام «ما هو المصلحه» این‌طور نیست؛

دو پیغمبر، دو امام(علیهما السلام) می‌توانند جامعه‌ای را, کشوری را, قاره‌ای را یا چند قاره‌ای را با نظم الهی اداره کنند، چون واقع یکی است; اما وقتی ـ معاذ الله ـ دو خدا فرض شد ـ یکی «الف» و دیگری «باء» ـ دو خداست و بعد عدم محض که در عدم محض ما «نفس الامر» نداریم، واقع نداریم، «ما هو الواقع» نداریم هیچ نداریم؛ اگر یکی «الف» بود و دیگری «باء»، چون «الف» بسیط است و صفتش عین ذات آن است، علم او هم عین ذات آن است؛ آن علمی دارد در مدار «الف»، دومی که ذاتش بسیط است و صفتش عین ذات اوست، علمی دارد در مدار «باء» که می‌شود دو علم متباین، این دو علم متباین دو واقعیت، دو نفس الأمر, دو حقیقت, دو نظم و دو نظام را به همراه دارند، آن وقت ﴿لَفَسَدَتا﴾. 


این است که نمی‌شود گفت ـ معاذ الله ـ دو خدا مثل دو پیغمبر هستند. در همراهی دو پیغمبر بالأخره واقعیت محفوظ است، «نفس‌الأمر» محفوظ است, «ما هو الأصلح» محفوظ است «ما هو الأحسن» محفوظ است که هر دو برابر آن کار می‌کنند، اما وقتی دو خدا شد بقیه عدم محض است.

تصوّر بعضی از موضوعات، چون پیچیده است آن تصدیق را هم نظری می‌کند که مسئله حدوث عالم هم همین‌طور است؛ در مسئله حدوث عالم هر چه شما بخواهید مثلاً تصوّر کنید که خدا هست، این وسط‌ها تعطیل است و بعد در یک گوشه دیگری عالم خلق می‌شود، هر چه بخواهید این را تصوّر کنید محال است، چون نه بُعد است، نه مصلحت است، نه مفسده است، نه این‌جا و آن‌جاست، نه الآن و آن وقت است، نه درجه است. در عدم محض جایی نیست تا بگوییم این‌جا خلق نشده و آن‌جا خلق شده است. هر موجودی را که ذات اقدس الهی بیافریند حادث است به دو معنا: هم مسبوق است به عدم ذاتی, یک; هم مسبوق است به عدم غیری؛ یعنی مسبوق است به ذات اقدس الهی, دو; غیر از این فرض ندارد، اگر کسی توانست فرض کند «فللفارض أن یحکم به».

غرض این است که گرچه ما در یک مقطع خاصّی زندگی می‌کنیم؛ ولی اگر ـ معاذ الله ـ دو «اله» بودند آنها همه مقاطع را اداره می‌کنند، حتی در مقطع خودمان. اینکه فرمود ما فصول چهارگانه, نظم و آسمان و زمین را طوری آفریدیم که هیچ ذرّه‌ای کم و زیاد نیست ﴿ما تَری‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍهمین است.

 فرمود: ﴿إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾ دو بار, ده بار, صد بار, اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾ این نظیر همین اصطلاحی است که در علوم عقلی می‌گویند معقول ثانی است، معقول ثانی؛ یعنی «ما لیس بأوّل»، نه معقول دوم؛ گاهی ممکن است معقول سوم, چهارم, پنجم, هفتم و دهم هم باشد، ما در تعبیرات عرفی هم نمی‌گوییم این دست دوم است؟! دست دوم؛ یعنی «ما لیس بأوّل»، نه اینکه دست دوم است، چون ممکن است در طیّ این چند قرن چند دست گشته باشد تا به ما رسیده است. اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾ دو بار نه یعنی دو بار؛ یعنی بیش از یک بار؛ یعنی شما هزار بار هم که بروید به سراغ عالم و بیایید جز نظم چیزی نمی‌یابید، معلوم می‌شود یک نفر دارد اداره می‌کند.

حالا البته این برهان میانی است، اما اگر آن برهان عالی را که در نهج‌البلاغه حضرت امیر است که جزء خطبه‌های برجسته و نورانی آن حضرت است، فرمود اگر خدا را به وصف زائد وصف کند «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ‏ أَزَلَهُ»خدا را نمی‌شود محدود کرد، می‌شود نامحدود و اگر نامحدود شد جا برای غیر نمی‌گذارد تا ما بگوییم عالَم چون منظم است از وحدت نظم به وحدت ناظم پی ببریم. اگر حقیقتی نامتناهی بود غیر بر نمی‌دارد و جا برای غیر نیست، ما دو نامتناهی که نخواهیم داشت؛ فرض آن محال است، نه اینکه آن مفروض محال باشد. آن بیان نورانی حضرت امیر برای اوحدی از اهل توحید است، آن‌جا که دارد «کَمَالُ‏ الْإِخْلَاصِ‏ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ».


به هر تقدیر آیات قرآن کریم بخشی از اینها درجات میانی است و بخشی هم که ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾ همین است؛ در ذیل همین, آن روایتی آمده که از وجود مبارک امام سجاد رسیده است، اگر کسی بخواهد بالاتر از ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ برود «فَقَدْ هَلَکَ» به تعبیر شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی این در صدد مذمّت است، چون بالاتر از این فرض ندارد؛ شما از غیر متناهی می‌خواهید بگذرید، چطور می‌خواهید بگذرید؟ اینکه احدیّت آورده, صمدیّت آورده, اگر چیزی جای خالی داشته باشد آن را پُر نکرده باشد که «صمد» نیست، اگر چیزی «صمد» است جا برای غیر نمی‌گذارد. این صمدیّت خدای سبحان است که خطبه اول حضرت امیر را تأمین کرد فرمود: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ‏ أَزَلَهُ».

 اگر او ازلی و ابدی است باید نامتناهی باشد و اگر نامنتاهی است جا برای دومی نیست و دومی اگر بخواهد موجود باشد، کجا موجود است؟! یک حقیقت نامتناهی داریم به نام خدا و اگر حقیقت نامتناهی به نام خداست، غیر خدا هر چه هست مخلوق اوست. آن برهان با این برهان نظم؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» یا این‌گونه از سوَر آمده خیلی فرق دارد؛ آن برهان, برهان توحید است، برهان صمدیّت است و کاری به عالم ندارد؛ باید از خود حقیقت حق‌تعالی به وحدانیّت او پی برده شود، نه اینکه از عالَم به توحید او پی ببریم؛ ولی این برهان هم برهان درستی است که اگر دو بار، سه بار، ده بار، صد بار هم شما بروید بی‌نظمی در عالم نمی‌بینید، معلوم می‌شود یک خداست و با یک نظم دارد جهان را اداره می‌کند.