....متوجه بود که این خیار فروش نیست این مسئله شرعی دارد راهش بسته است و از این راه میخواهد سؤال بکند فرمود بیاورید این خیار فروش را...
.....آن قصه «من یشتری القثاء من یشتری القثاء» را که منقول است ؛ آن کسی که میخواست مسئله سؤال بکند و دسترسی به وجود مبارک امام صادق نداشت به این خیار فروش سر کوچه گفت که این لباس خیار را طبق خیار را ترازوی خیار فروشی را به من یک چند ساعتی یا مثلاً کمتر و بیشتر در اختیار من قرار بده چیزی هم از من بگیر این هم نمیدانست خب برای چه این کار را میکند.
این هم لباس خیار فروش را در بر کرد و طبق خیار را روی سر گرفت و ترازو را هم در دستش گرفت و داد میزد در کوچه راه میرفت «من یشتری القثاء من یشتری القثاء» .
وجود مبارک امام صادق که در منزل بود باخبر بود متوجه بود که این خیار فروش نیست این مسئله شرعی دارد راهش بسته است و از این راه میخواهد سؤال بکند فرمود بیاورید این خیار فروش را به عنوان اینکه خیار از او بخرند این خیار فروش رفت و خدمت حضرت و مسائل شرعیاش را سؤال کرد و گفتگوی علمیاش را انجام داد به مسئله آگاه شد و دوباره از منزل حضرت درآمد «من یشتری القثاء من یشتری القثاء» بود و آن طبق خیار و خیار فروشی را ترازوی خیار فروشی را به صاحبش داد با این طور مسئله فهمیدند نه اینکه فضای باز بود در خانه حضرت باز بود و هر کس میتوانست برود از محضر وجود مبارک امام استفاده کند این طور نبود.
مرحوم محدث قمی(رضوان الله علیه) نقل میکند آنچه که در بحار مرحوم مجلسی است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) وقتی برخی از شاگردانش را میدید میفرمود که «اشکوا الی الله وحدتی و تقلقلی» من از تنهایی به خدا شکوه میبرم «اشکوا الی الله وحدتی و تغلغلی یا لیت هذه الطاغیه اذن لی فاتخذ قصراً و سکنت و اسکنتکم معی» ای کاش این نظام طاغوت موافقت میکرد من یک حوزه علمیه میساختم یک خانه میساختم یک مدرسهای میساختم خودم میرفتم آنجا شما را آنجا میبردم و احکام و معارف الهی را برای شما بازگو میکردم «یا لیت هذه الطاغیة اذن لی فاتخذ قصراً فسکنت و اسکنتکم معی» این طور نبود یک فضای بازی بود همه میرفتند و مجاز بودند به خدمت حضرت.