.....بعضیها هستند که اصلاً نمیفهمند که مُردند . میبینند صحنه عوض شد. خدا سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! یک وقت آخرهای درس نصیحتی میکردند و این روایت را میخواندند که برخیها بعد از گذشت مدتها تازه میفهمند که مُردند! اگر چه میبینند صحنه عوض شد؛ ولی اصلاً نمیدانند کجا هستند.
از خیلیها در همان قبر سؤال میکنند که پیامبرت چه کسی بود؟ امامت چه کسی بود؟ اصلاً یادش نیست. اینکه ائمه(علیهم السلام) اسامی آنها را در زیارتنامهها پشت سر هم گفتند بخوانید، برای اینکه اینها الفبای دین است، مگر جریان مرگ که از آن به تامّه موت یاد شده است یک کار آسانی است.
در قبر که مشکلات فقه و اصول و فلسفه و اینها را از ما سؤال نمیکنند، این الفبای دین را از ما سؤال میکنند که دین تو چیست؟ پیغمبرت کیست؟ از این سادهتر!
آن مشکلات فقهی و عقلی و نقلی را که سؤال نمیکنند. آن قدر تامّه موت سخت است که اینها هم از یاد آدم میرود. از خیلیها سؤال میکنند پیامبرتان کیست یادشان نیست، چون اُنس نداشتند.
این روایتی که ایشان ـ خدا او را غریق رحمت کند ـ نقل کردند این است که در بعضی از روایات دارد که بعد از أحقابی از عذاب که أحقاب حداقل هشتاد سال است، بعد از هشتاد سال رنج و عذاب تازه این شخص، این کسی که کاری با دین و مسجد نداشت، فقط یک اسلام شناسنامهای داشت، تازه به یادش میآید و میگوید پیغمبر من کسی است که قرآن بر او نازل شده است، هنوز نام مبارک حضرت یادش نیست، اینکه در قبر تلقین میکنند، میگویند: «أَنَ الْمَوْتَ حَق»؛یعنی بدان این وضعی که برایت پیش آمده این مرگ است: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»، این را برای چه کسی میگویند، بیفایده که نیست، این نصیحت برای دیگران نیست، آنجا که هیچ کس هم نیست باز هم تلقین مستحب است، این حرف هم که لغو نیست، او عربی را کاملاً میفهمد: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»؛ یعنی بدان! این وضع که پیش آمده همان مرگ است؛ مرگ برای خیلیها روشن نیست که مُردند؛ البته برای خیلیها روشن است. غرض اینکه حضرت فرمود که افراد فرق میکنند، اصناف فرق میکنند، درجات فرق میکنند.