به یاد استاد

به یاد استاد

علامه ذوفنون حکیم متاله جوادی آملی
به یاد استاد

به یاد استاد

علامه ذوفنون حکیم متاله جوادی آملی

پیام حضرت استاد به همایش نکوداشت آخوند خراسانی

صفحه نخست به یاد استاد

پیام  حضرت استاد به همایش نکوداشت آخوند خراسانی  

 
بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین


حمد سَرْمَدی خدای صَمَدی را سزاست که تعلیم کتاب و حکمت را برنامه رسولان خود قرار داد. تحیّت اَبَدی پیامبران الهی به ویژه حضرت ختمی نبوت(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را رواست که مجریان راستین دستورهای آسمانی‌ هستند. درود بیکران بر دودهٴ طاها و اُسْرَهٴ یاسین، خصوصاً حضرت ختمی امامت، مهدی موجودِ موعود(عَجَّلَ اللّٰهُ تَعٰالیٰ فَرَجَهُ الشَّریفْ) را بجاست که وارثانِ رهآورد انبیاء(عَلَیْهِمُ السَّلَام) و رهبران معصوم(عَلَیْهِمُ السَّلَام) جامعه انسانی میباشند؛ به این ذوات قُدْسی تولّی داریم و از مخالفان لَدُود آنان تبرّی می‌نماییم.

تذکرهٴ مآثرِ اسطوانه‌های علمی و دینی، زمینهٴ نَشر آثارِ حیات‌بخش آنان خواهد بود. اِحیای سیره و سنّت رجالی که نه به سراغ لغو و لَعِب رفته‌اند و نه لهو و یاوه به سوی آنها می‌رفت، هم مصداقِ ﴿عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[1] بودند و هم مشمولِ ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَ لاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾.[2] عمری ولایتمدارانه در جوار امیر مُوحّدانِ غابِر و قادِم و امامِ مؤمنانِ سالِفْ و آنِفْ، حضرت علی بن ابیطالب(عَلَیْهِ السَّلَام)، ترسیم کنندهٴ دایرهٴ «یَدُورُ مَعَ الْحَقِّ حَیْثُ دَار»،[3] با آموختن ره‌توشهٴ قرآن و عترت و آمیختن علم صائب و عمل صالح و اندوختن ذخیرهٴ معاد به سر بردند، سهم تعیینکننده‌ای را در تقویت نهاد حوزه و تربیت نهانِ عالمانِ متعهد و ترغیب ره‌پویانِ علومِ وحیانی خواهد داشت.

نمونه‌ای از این اساطین که «واسطةُ العِقدِ» سلسلهٴ نوابغ بوده و انبوهی از ابتکارات علمی خویش را بر میراثِ بجا مانده از سَلَفِ صالح افزوده و مجموع سابق و لاحق و تَلید و طَریف[4] را معجونی اعجاب‌انگیز ساخته و مُورّث فخرآفرین عصر و مصر و نسل آینده شدند، حضرت شیخ محمد کاظم فرزند مولی حسین هَرَوی خراسانی معروف به آخوند خراسانی (1329 ـ 1255 قمری) است، «(رِضْوَانُ اللَّهِ تَعالی عَلَیْهِ‌ وَ عَلی جَمیعِ العُلماءِ الرَّبَانیّین»!

مقدم علمای بزرگوار و دانشمندان فرهیخته و طلاب و دانشجویان ارجمند را گرامی داشته و از برگزارکنند‌گان محترم این نکوداشتِ وزینْ سپاسگزاری می‌شود. هر چند احصای ره‌آورد این نابغهٴ قرن اَخیر نه در مقال می‌گنجد و نه در مَقاله، لیکن پیام‌ همایش از آن منظر که همانند سوره‌های کوتاه در برابر سوره‌های بلندِ بلندپروازان اصحاب بَیان و صحابهٴ بَنان است، معذورانه به تبیین برخی از نکات اصولی این فَحل کمبَدیل می‌پردازد و از ورود در سایر مسایل این بزرگفرزانه صرفنظر می‌شود.

یکم: در دیباچهٴ علوم به برخی از عناصر محوری آن بنام «رئوس ثمانیه» اشاره می‌شود که جریان تمایز دانش‌ها از یکدیگر می‌تواند یکی از آنها باشد. در تمایز علوم آرائی ارائه شده است که رأی شاخص حضرت آخوند خراسانی(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ‌) این است: «إنّ تمایز العلوم انما هو باختلاف الاعراض الداعیة الی التدوین لا الموضوعات و لا المحمولات».[5] این رأی نادر، مصون از نقد صائب نبوده و نیست، لیکن نادره‌ای را در بر دارد که تمام اشکالهای وارد را که شاهد بازاریِ حوزه‌های دارج است پرده‌نشین می‌کند و آنها نیز پرده‌داری را وظیفه خود می‌دانند. اما راز ورود آن نقدهای صائب علمی برای این است که اگر چیزی معدوم بود نه در حدّ خود تمیّز دارد و نه از موجودهای بیرون تمایز و اگر چیزی موجود بود، تمیّز آن در محدودهٴ خویش و تمایز آن با موجودها یا به تمام ذات یا به بعض ذات یا به ضمیمهٴ ذات و یا به عین چیزی است که مایهٴ تَشارُک آنها با هم است: «اَلْمَیز اما بتمام الذات او بعضها او جاء بمنضماتٍ ـ بالنقص و الکمال فی الماهیة ـ ایضاً یجوز عند الاشراقیة»[6] و اگر وجود چیزی حقیقی نبود و اعتباری بود، تمایز آن از موجودهای اعتباری دیگر می‌تواند شبیه تمایز موجودهای حقیقی از یکدیگر باشد. علم اصول همانند علوم دیگر مجموع مسائلی است که هرکدام از موضوع و محمول و نسبت اعتباری ویژه بین دو طرف قضیّه، سامان یافته‌اند و چون وجود حقیقی مُساوِق وحدت حقیقی است، چیزی که «کثیر بالفعل» است و از وحدت حقیقی برخوردار نیست سهمی از وجود حقیقی ندارد و چیزی که موجود حقیقی نیست فاقد تمیّز نَفْسی و تمایز نسبی است و چون برای کثرتِ مسائل یاد شده وحدت اعتباری است و وحدت در هر کسوتی که باشد همزاد هستی است، برای علم مصطلح که عبارت از مسائل کثیر است، وجود اعتباری است و هستیِ اعتباری تابع وجود حقیقی است و تمیّز و تمایز هستی حقیقی که متبوع وجود اعتباری است، همان است که بیان شد و هرگز تمایز یک شیء از شیء دیگر به غرضِ از آن، که نه در حوزهٴ جنس و فصل و نه در قلمرو مادّه و صورت و نه در محدوده موضوع و عرض او حضور دارد، بلکه کاملاً خارج از صحنه آن بوده و به ارادهٴ انسان هدفمند وابسته است، نخواهد بود؛ گذشته از آنکه چنین بینشی نگاه ابزاری به دانش است، نه نگاه معرفتشناسانه و علممدار و تحقیق و پژوهشمحور؛ اما رمز آن نادرهٴ همزاد که برابر حکم ازلی تمام نقدهای گُلرخ را پرده‌نشین میکند و فتوای لزوم احتجاب و مستوری را صادر می‌نماید، این است که از حضرت ختمی نبوت(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) رسیده است: «الْعِلْمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَدْیَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَان‏»،[7] چنانکه از حضرت امیرمؤمنان(عَلَیْهِ السَّلَام) رسیده است: «الْعُلُومُ أَرْبَعَةٌ الْفِقْهُ لِلْأَدْیَانِ وَ الطِّبُّ لِلْأَبْدَانِ وَ النَّحْوُ لِلِّسَانِ وَ النُّجُومُ لِمَعْرِفَةِ الْأَزْمَان‏»؛[8] در این تقسیم علم طبّ از علوم بدن و علم فقه از علوم دین شمرده شد و این نگاه عالمانه و معرفتشناسانه به فن دانش است و صحیح و اما از آن مَنظر که علم وسیله کمال است، اگر طبیبی هدف فراگیری فنّ طبّ را درمان بینوایان و از کار افتادگان عادی و نیز شفا بخشودن مجروحان جنگیِ دفاع مقدس هشت سال و مراقبت ویژهٴ از معلولان جهادی و قطع نخاعی‌هایِ در حمایت از نظام اسلامی و استقرار در اتاق عمل جراحی، ترکش خوردهها و شیمیایی شده‌ها و بالاخره مصدومان حمله هوایی، دریایی و زمینی دشمن مهاجم بداند و به آن عمل نماید، علم دینی فرا گرفت و اگر فقیهی ـ معاذ الله ـ هوای ریاست و فرورفتگی در چاه جاه را بر فضای معطّر میدان جهاد رجحان بخشد و بر مدار تنها شعار بجا مانده از عصر اَبْرَهه بگردد و بگوید: «أَنَا رَبُّ الْإِبِلِ وَ لِهَذَا الْبَیْتِ رَب‏»[9] و هیچ انگیزهٴ دفاعی بر اندیشه فقهی خود نیافزاید، علم بَدَنی یاد گرفت! نتیجه چنان فنِ طبّی که غرض دینی آن را دانش دینی نمود، شنوا شدن و صدای ملکوتی را شنیدن است.

گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق ٭٭٭ آید از آن کشتگان زمزمه‏ٴ دوست دوست [10]

و اکنون «آید از این کشتگان، زمزمهٴ یا حسین»! بنابراین ممکن است یک علم با همه مجموع مسائلی که دارد نسبت به یک عالم ویژه که هدف الهی دارد، علم دینی باشد و همان علم با همه مسائلی که در بردارد نسبت به دانشمندی که «غَرَّتْهُ الدُّنْیَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَی»[11] علم بَدَنی باشد. حضرت آخوند خراسانی(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ‌) که هدف از «علم الدراسة» فقه و اصول را «علم الوراثة» رهبران الهی میدانست و در مبارزه با استعمار، استثمار، استعباد و استحمار قلم زد و قدم برداشت و اقدام نمود و حکومت عقلی قرآنی و عدل اهل بیت(عَلَیْهِمُ السَّلَام) را تنها راه تمدّنی می‌دانست که در متن تدیّن نهادینه شده است، می‌توانست همه علوم را در پرتو حکومت یاد شدهٴ دینی ارائه نماید، امّا:

ما کان مَا یَتَمنّی المرءُ یُدرکُهُ ٭٭٭ تَجری الرّیاحُ بما لا تَشتَهی السُّفُنُ[12]

دوم: تفسیر علم اَبدان و اَدیان همانند تفسیر سایر متون دینی، از مَنظر مفسّران فرهیخته قرون و اعصار متنوع شد، برخی آن را به تنوّع غرض تفسیر کرده‌اند و بعضی آنچه به دانش دنیا برمی‌گردد را بدنی دانسته و آنچه به دانش آخرت رجوع می‌کند را دینی دانستند؛ برخی آنچه را که در دنیا حاصل می‌شود علم بَدَنی و آنچه را که در آخرت حاصل و جمع می‌شود را علم دینی گفتند، البته تفسیرهای دیگری هم مطرح شده و می‌شود که مجال طرح همه آنها نیست. بعضی از مفسّران قرن هفتم چنین گویند: «هر علمی که آن به تحصیل و کسب در دنیا حاصل شود آن علم اَبْدان است و آن علم که بعد از مرگ حاصل شود علم اَدْیان است ... نور چراغ و آتش را دیدن علم اَبدان است، سوختن در آتش یا در نور چراغ علم ادیان...».[13] البته مقصود از مرگ می‌تواند اعم از موت طبیعی و ارادی باشد، چنانچه با موت ارادی برای برخی از اَوحدی اهل ایمان علمی حاصل نشود که چنان دانش شهودی برای بعضی از محرومانِ از ایمان، بعد از موت طبیعی هم حاصل نمیشود: ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[14] چنانکه مقصود از علم میتواند اعم از علم مصطلح، یعنی فنّ خاص و رشته مخصوصی از علوم رایج حوزوی یا دانشگاهی و علم، به یک مطلب ویژه بوده باشد.

یادآوری

اوّل: تمایز علوم به اغراض بیانگر تمایز علوم به بیرون از ذات است، در حالی که هرگونه تمایز بیرونی مستند به تمایز درونی علوم یا اشیاء خواهد بود.

دوّم: تقسیم علم به علم بدَنی و علم دینی مستلزم جعل قِسم چیزی به قَسیم آن است، زیرا علم غیر دینی وجود ندارد؛ یعنی تمام علوم دینی هستند، خواه علم بَدَن باشد و خواه علم آسمان و زمین و صحرا و دریا و مانند آن، زیرا براساس فلسفهٴ الهی در نظام هستی غیر از خدا و اسمای حسنای، صفات علیا، افعال، اقوال و آثار او چیزی وجود ندارد؛ هرگونه پژوهشی در جهان هستی رخ دهد، تحقیقی است دربارهٴ فعل یا قول خدا و پژوهش دربارهٴ کار خدا غیر دینی نخواهد بود؛ همانند تحقیق درباره فعل پیامبر و امام معصوم(عَلَیْهِ السَّلَام) و نیز پژوهش درباره قول آنان که فقط دینی است. آری! فلسفه الحادی و جهانبینی غیر الهی که نظام هستی را فعل خدا نمیداند، جریان علم دینی برای آن نابینایان معنایی ندارد! در این حال تقسیم علم به بَدَنی و دینی تقسیم ناصوابی است، زیرا براساس نظام الحادی اصل دین فسون است و فسانه، در نتیجه علم دینی نیز ـ معاذ الله ـ خرافهای بیش نخواهد بود.

سوّم: هستی هر چیزی به خدا استناد دارد: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾،[15] تمام لوازم و آثار هر چیزی اعم از موجود عینی و فعل انسان و مانند آن به خدا منسوب است، لکن با حفظ مبادی طبیعی، غریزی، میلی و ارادی آنها؛ لذا توحید افعالی که هستهٴ مرکزی بین جبر و تفویض حق است و دو طرف افراط و تفریط آن، یعنی جبر و تفویض باطل هستند. اثر هر میوهای اعم از تلخ و شیرین فعل خداست، هر چند از راه ذوات آنها خواهد آمد و اثر هر فعلی اعم از زشت و زیبا از جهت امکان وجودی و نه بیش از آن فعل خداست ـ البته با حفظ مبادی اختیاری فاعل آنها ـ و اگر گفته شد که ذاتیّ هر چیزی بینیاز از علّت است؛ یعنی محتاج به علتی جدای از علت اصل ذات که ملزوم آن وصف و اثر ذاتی است نخواهد بود، نه اینکه اثر ذاتیّ چیزی اصلاً نیازمند به علت نیست؛ تردیدی در این نیست که هر فعلی اثر خاص خود را از لحاظ عدل و ظلم و مانند آن دارد. آنچه با ساختار هستی هماهنگ است، نظم و عدل است و آنچه ساختارشکن و با نظام آفرینش ناهماهنگ است، ظلم و تجاوز است. این مطلب نیز واضح است که عَدل، حَسَن و خوب است و ظلم قبیح و بد است و این مطلب در حوزهٴ انسانیّت واقع است و از سنخ قرارهای ملّی و محلّی یا منطقهای و نیز بینالمللی نیست؛ زیرا امر طبیعیِّ قلمرو انسانیت است، نه امر اجتماعی ـ سیاسی و مانند آن که با تعهد متقابل پدید آید و با فسخ آن قرارداد از بین برود، همانند گرسنگی و تشنگی افراد که قراردادی نیستند؛ البته انتزاع این دو عنوان حَسَن و قبیح گاهی در اثر جعل یک سلسله قواعد اجتماعی پدید میآید و زمانی به عنوان کمال و نقص و یا ملائم و متنافر بودن اوصاف اشیاء مطرح میشوند. بحث از حُسن و قبح در کمالِ علم و عقل و نقص، جهل و سفاهت خارج از مدار کنونی است؛ چنانکه جریان زیبایی گل و ناملائم بودن خار، از حریم اینگونه مباحث بیرون هستند و بداهت خروج آنها، سبب عدم تعرض بیرون بودن آنهاست. غرض آنکه برخی از افعال حَسَن میباشند و بعضی از آنها قبیح و عقل نظری در فهم حُسن و قبح اشیاء و افعال فی الجمله ـ نه بالجمله ـ مستقل است، همانطوری که سود و زیان طبّی اشیاء فی الجمله قابل کشف هستند، زشت و زیبا بودن اجتماعی، اخلاقی، سیاسی و فرهنگی افعال فی الجمله قابل ادراک میباشند.

چهارم: عقل نظری فقط عهدهدار ادراک اشیاء و افعال است، خواه مربوط به حوزه تکوین، یعنی بود و نبود و خواه مربوط به حوزه تشریع، یعنی باید و نباید و به هیچ وجه عهدهدار حُکم و امر و نهی نیست؛ زیرا براساس توحید ربوبی تنها مبدأ حکمِ به باید و نباید خداست که ربوبیّت مطلق را داراست. عقل عملی فقط عهدهدار تدبیر و مدیریت امور خود شخص است و اگر کسی مسئولیت تدبیر گروهی را داشته باشد، عقل عملی او میتواند، بلکه باید با استمداد از عقل نظری به مدیریت آنها اقدام نماید؛ یعنی تمام امور ادراکی مانند تصوّر، تصدیق، ظنّ، یقین و مانند آن به عهده عقل نظری است و همه امور عملی مانند نیّت، اراده، عزم و تصمیم، اخلاص یا ریا و سمعه و نظایر آن به عهده عقل عملی است؛ البته در اثر تجرّد عقل عملی و مجرّد بودن کارهای یاد شدهٴ آن، همگی مشهود نفس بوده و در حضور او قرار دارند. عقل عملی از آن جهت که فقط نیروی اجرایی نفس است، چنانچه از او به عنوان: «الْعَقْلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‏»[16] یاد شده است اصلاً از سنخ تَقنِین و جَعل قانون و حکمروایی نیست و عقل نظری از آن جهت که فقط چراغ راه و نورافکن مسیر است، هیچ سهمی از احداث راه و دستور رهروی و پیروی از آن را ندارد؛ زیرا از سِراج جز کشفِ صراط کار دیگری ساخته نیست؛ یعنی عقل نظری فقط بود و نبودِ تکوین و باید و نبایدِ تشریع را ادارک میکند، نه آنکه در مسند علیّت بنشیند و چیزی را بیافریند یا بر کرسی حکومت تکیه زند و دستوری را صادر نماید، چون خود با برهان قطعی فهمیده و مییابد که تنها مصدر هستیبخش خداست و تنها منبع حکمرانی اوست و هرگونه تعبیری که از حکمرانی عقل حکایت کند، به معنای فهم او از حکم صادر شده است و فهم او از اثر قبول یا نکول آن است و دیگر هیچ؛ زیرا عقل نظری فقط چراغ راه است و از سراج، ذرّهای ایجاد چیزی یا حکمرانی ساخته نیست.

پنجم: بعد از ثبوت این مطلب که عقل به هیچ وجه حکم ندارد و تنها شأن او ادراک حُسن و قبح و مانند آن است، مجالی برای قاعدهٴ «کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ الشَّرْعُ حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ»[17] نخواهد بود؛ زیرا حکمی از ناحیه عقل صادر نمیشود. آنچه میتواند محور قاعده دیگر قرار گیرد، این است که آیا «کل ما ادرکه العقول و کشفه یَحکم به الشرع أم لا»؟ پاسخ آن این است که صِرف ادراک عقل، حُسن چیزی یا قبح چیزی را کاشف از صدور حکم قطعی از ناحیه شارع بر وجوب اول یا حرمت دوم نیست؛ زیرا تا حُسن چیزی به نصاب مصلحت تمام و الزامآور نرسد، آن چیز واجب نخواهد شد، چنانکه تا قبح چیزی به نصاب تام مفسده و الزام به ترک آن نرسد، آن شئ حرام نمیشود؛ البته مقصود از الزامآوری در فعل یا ترک آن است که نسبت به عصر یا مصر یا نسل یا فردی که محور کلام است به نصاب ضرورت برسد، وگرنه فعل ضروری نسبت به نابالغ یا نائم یا محجور دیگر هرگز واجب نخواهد داشت. اگر حُسن چیزی به حدّ ضرورت رسید، یعنی عقل برهانی مصلحت قطعی فعل و ضرورت تحقق آن را ادراک کرده است و زمانی که تحقق همه شرایط و ارتفاع همه موانع حکم را احراز کرد، کشف میکند که شارع چنین فعلی را واجب کرده است و یا در صورت قبیح و فساد قطعی آن، چنان فعلی را حرام نموده است.

بعد از عبور از این دو گذرگاه نوبت به جریان تصویب و تخطئه میرسد؛ زیرا ممکن است عقل نظری در تحصیل راه یقین از آسیب جهل و گزند سهو و خطر نسیان محفوظ نبوده باشد و جهل مرکبی را یقین پنداشته باشد که البته اگر تقصیری در اجتهاد نکرده باشد، معذور و به اجر واحد مأجور است، وگرنه هم از ثوابِ صواب محروم و هم از فیض طیِ طریق ناکام خواهد بود. ابوحامدِ بنِ محمد غزالی در المستصفی من علم الأصول بر این پندار است که «کُلُّ مُجتهِدٍ فِی الظّنّیات مُصِیبٌ و انّها لَیسَ فِیها حکمٌ مُعین لِلّه تعالی»؛[18] در امور ظنّی حکم معینی برای خدای متعالی نیست و هر مجتهدی در امور ظنّی مُصِیب است و حضرت آخوند خراسانی(قدّس سرّه) بر این فتوای صائب و راسخ است که «اِتّفقتِ الکلمةُ علی التخطئة فی العقلیات و اختُلِفَت فی الشرعیات فقال اصحابنا بالتخطئة فیها ایضاً و ان له تبارک و تعالی فی کل مسئلةٍ حکماً یؤَدّی الیه الاجتهاد تارةً و الی غیره اُخری»؛[19] یعنی پیروان قرآن و عترت علم را کاشف حقیقت معلوم میدانند، معلوم گاهی عقلی است و زمانی نقلی ـ شرعی ـ و علم راه وصول به معلوم است که اگر مستقیم بود به صَوب صَواب میرسد و ثواب مضاعف دریافت میکند و اگر کژراهه بود از مقصد باز میماند و از فیض وصول به معلوم بهره نمیبرد. غرض آنکه:

1. عقل نظری که متولّی اندیشه است، کاری جز کشف حکم ندارد، هر چند ممکن است که از کشف خود به حکم عقلی یاد کند.

2. بحث درباره ملازمه بین دو حکم به تلازم بین کاشف و مکشوف تبدیل میشود.

3. اصل تخطئه و اِبطال تصویب، تلازم بین کشف عقل و وجود مکشوف را فی الجمله قبول دارد، نه بالجمله.

4. نسبت کشف عقل و حکم شرع، شبیه نسبت علّت و معلول است؛ به طوری که از وجود حکم شرع یقین حاصل میشود که سبب آن، یعنی مصلحت تام و کامل برای موضوع حکم محفوظ است؛ لذا حکم شرعی فعلیت یافته است، ولی از وجود دلیل عقلی کاشف ضرورت وجود حکم شرعی به دست نمیآید؛ زیرا ممکن است عقل فقط به برخی از اجزاء علل دست یافته باشد، نه به همه آنها و وجود بعضی از اجزاء علل موجبِ تحقّق وجود معلول نخواهد بود. البته تفاوت عمیق متقابلی وجود دارد که علم به معلول سبب علم به تحقق اصل علت است، نه علتِ معیّن؛ ولی علم به علتِ معیّن، سبب علم به تمام گوهر ذات معلول خواهد بود.

5. عقل در برابر نقل است، نه در برابر شرع! عقل و نقل هر دو کاشف حکم الهی هستند، همانطوری که نقل دارای نصاب خاص جهت حجیّت است، به طوری که بدون آن نصاب اعتباری نخواهد داشت، عقل نیز دارای نصاب مخصوص جهت اعتبار است، به طوری که بدون آن نصاب حجت نخواهد بود.

6. منشأ حکم شرعی اراده فعلی خدای سبحان است و تنها کاشف آن وحی تشریعی است؛ آنگاه دلیل معتبر عقلی یا نقلی کاشف چیزی هستند که خدا به رسول خود(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود، بنابراین هرگز برهان عقلی در برابر وحی نیست، بلکه کاشف از آن است؛ زیرا خود عقلِ مستقل در برابر وحی خاضع است و خویشتن را به آن محتاج میداند، چون عقل سراج است نه صراط! بیننده است نه سازنده! اهل معرفت است نه آل ولایت! تقنین، دستور، رهبری و حکمرانی همگی از شئون ولایت است و عقل انسانِ مفتقرِ اندیشهٴ بشرِ نیازمند فقط می‌نگرد و می‌شنود که خدای واحدِ اَحَدِ صَمَد، توسط انسان کاملِ معصوم(عَلَیْهِ السَّلَام) حکم صادر نموده است، احاطه تام او به جهات حُسن و قبح و راز ایجاب و رمز تحریم و علت امر و سبب نهی اندک است، سعه و ضیق اشیاء و افعال خارجی از یک نظر و شرح صدر و ضیق آن از منظر دیگر، زمینه تحقق ملائمت‌ها و متافرتها و حُسن‌ها و قبح‌ها را به همراه دارد، چون اراده فعلی خدا که خارج از ذات اَحَدی اوست و در قلمرو فعل آن ذاتِ سَرْمَدی قرار دارد، موجودی ممکن خواهد بود و اگر قلب مطهّر انسان کامل معصوم(عَلَیْهِ السَّلَام) همانند رسول اکرم(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) در خصوص تشریع و نیز امام معصوم(عَلَیْهِ السَّلَام) در وحی‌های تسدیدی و اِنْبایی و مَلاحِمْ مظهر آن واقع شود، نه حَظْر در عطای الهی است و نه حَذَری در مظهریت انسان کامل نسبت به این مفاخر.

از احتمال‌های ستودنی حضرت آخوند خراسانی(قَدَّسَ الله) که صبغهٴ علوم عقلی وی در کسوت دانش‌های نقلی او مخفی مانده است، هر چند آن پری‌رو تاب مستوری نداشته و ندارد این است که فرمود: «لا یَبْعُد اَنْ تکونَ الصحیفةُ المکتوبةُ فیها جمیعُ الاحکام الموروثةُ من امامٍ الی امامٍ(عَلَیْهِمُ السَّلَام) کنایةً عن عقلِ الامام المنعکسِ فیه جمیعُ الکائنات عَلی مَا هِیَ عَلیها تمام صفاته و کذا المراد بالجفر و غیره».[20]

دور نیست که مقصود از صحیفه معروف و خبر جامعِ مأثور، مقام عقلی انسان کامل معصوم(عَلَیْهِ السَّلَام) باشد که همه صحنه امکان و تمام قلمرو موجودهای امکانی در آن منعکس هستند. طرح چنین احتمالی در ساحت آل حکمت و اهل معرفت دور نیست؛ زیرا انسان کامل معصوم(عَلَیْهِ السَّلَام) در مقام نورانیّت جمعی خود صادر یا ظاهر اول است و آنچه بعد از صادر اول یا ظاهر نخست صدور می‌یابد یا از ظهور بهره می‌گیرد، مندرج تحت صدور یا ظهور انسان کامل معصوم است که امروز امیر در میخانه ولایت و امامت حضرت اوست «روحی لِتُرابِ مَقدمه الفِداه»!

در پایان مجدّداً مقدم آیات، حجج، اساتید و دانشوران را گرامی می‌داریم و از سعی بلیغ ارباب مقال و اصحاب مقاله قدردانی می‌نماییم و از بنیانگزاران این همایش و نکوداشت وزین سپاسگزاری می‌نماییم. قبول اعمال و پذیرش سعی بلیغ همگان از خدای سبحان مسئلت می‌شود.

قم ـ مهر‌ماه 1393

جوادی آملی

[1]. سورهٴ مؤمنون، آیه3.

[2]. سورهٴ نور، آیه37.

[3]. الإحتجاج علی أهل اللجاج(للطبرسی)، ج‏1، ص157.

[4]. لغتنامه دهخدا، طریف: [طَ] مال نو، خلاف تَلید.

[5]. کفایة الاصول، (ط ـ جامعه مدرسین)، ج1، ص21.

[6]. منظومه حکیم سبزواری(رحمة الله علیه)، ج2، ص178؛ غرر11.

[7]. کنز الفوائد، ج2، ص107.

[8]. کنز الفوائد، ج9، ص102.

[9]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص447.

[10]. دیوان اشعار فؤاد کرمانی.

[11]. تهذیب الاحکام، ج6، ص113.

[12]. الطراز لأسرار البلاغة وعلوم حقائق الإعجاز، ج‏2، ص104.

[13]. فیه ما فیه، ص228.

[14]. سوره مطفّفین، آیه15.

[15]. سوره رعد، آیه16.

[16]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.

[17]. مطارح الانظار، ص240؛ اصول الفقه(مظفر)، ج1، ص208.

[18]. المستصفی من علم الأصول، ص651.

[19]. کفایة الاصول (ط ـ جامعه مدرسین)، ج3، ص364.

[20]. فوائد الاصول، فائده13، ص124.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد